اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

اَفَلایَنظُرونَ اِلیَ الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت؟!

آیا تا بحال به شتر توجه کردین ببینین خلقتش چه شکلیه؟ بقیه چیزا چه طور؟

۱۱۵ مطلب با موضوع «همین طوری بدون تامل» ثبت شده است

این همه جنگ توی غزه و ظلم و فساد هست

ولی تا خودت بهت ظلم نشود به اندازهٔ کافی دردت نمی‌آید که خوب و با کیفیت بیش‌تر دعا کنی

 

بله، رفتم مدل llama3 رو تست بکنم، سه چهار روز پیش درخواست دادم بعدش نوشته‌اند که
Your request to access this repo has been rejected by the repo's authors.

چرا؟ احتمالا چون countryام را زده‌ام ایران :-|
دکتر ح بعد که درخواست را سابمیت کردم گفتند که ایران نباید بنویسی جایی چون بعدا هم propagate می‌شود دردسر می‌شود
خب آقای دکتر اگر توصیه‌ای دارید قبلش بفرمائید ... 
دلم می‌خواد غرهای بیش‌تری هم بزنم از مدل تسک تعریف کردن و ...
نمی‌دانم شاید ایراد از من هست 

 

و دردم آمد 
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا...

دلم نجف می‌خواهد

فقط این مقالهٔ منطق درست بشود، ... دفاع بکنم ... فردای دفاع بلیط می‌گیرم می‌روم دو هفته اصلا نجف می‌مانم یا بیش‌تر ...

هیچ چیز به اندازهٔ حرم پدر نمی‌تواند حالم را خوب کند

 

شب عاشقانگی است و من 

شده‌ام گدای تو یا علی

به امید آنکه صدای من

برسد به اهل سماء علی

تو که ای؟ که نام بلند تو ...

به خدا رسانده مرا علی

 

به نجف رسیده مسافری

که رسد به فیض زیراتت

به عنایتت به کرامتت

به  محبتت به شفاعتت

تو بگو به غیر حریم تو

به کجا روم؟ به کجا علی؟

 

چه شود اگر که نگاه تو 

برسد شبی به نگاه من؟

و تو ای سپیده نظر کنی

به من و به روی سیاه من

چه غم از عذاب خدا اگر

که تویی شفیع جزا علی

لب و ما و قصهٔ زلف تو؟ چه توهمی چه حکایتی

من عرفه نفسه فقد عرفه ربه

 

 

انصافا رمضان ماه عجیبی است. همه می‌گویند ماه مهمانی خداست، ثواب‌ها چندبرابر، شیاطین در غلو زنجیر، خواب‌ها عبادت و و و

صادق باشم اما من هیچ حس خاصی تا ماه رمضان امسال نسبت به ماه رمضان نداشتم.

اما امسال از ماه رمضان یک چیز عجیب وجدان و شهود کردم

این شکلی شروع شده بود، از مدتی قبل خصلتی که می‌دانستم خوب نیست را برای بهبودش در خودم تقلا می‌کردم

رمضان شروع شد، و من ابتدای رمضان این حدیث را در جایی برای بار نمی‌دانم چندم دیدم که «ماه رمضان شیاطین در غل و زنجیر هستند»

و روز اول رمضان دیدم آن خصلتی که برای بهبودش تلاش می‌کنم، سراغ من آمد

از خودم پرسیدم، پس اگر شیاطین در غل و زنجیر هستند، چه شد که چنین شد؟ آیا آن‌ها از راه دور و در غل و زنجیر اغوا می‌کنند؟

یا اینکه مشکل منم؟ مشکل نفس من است؟

 

روز دوم و سوم به این موضوع فکر می‌کردم

می‌دانید انسان‌ها در شرایط سخت، اخلاق‌شان عوض می‌شود

مثلا وقتی گرسنه باشند، وقتی درست نخوابیده باشند، وقتی ...

و وقتی فکر می‌کردم به اعمال این ماه، به خودم، به اینکه با وجود اینکه شیاطین در غل و زنجیر هستند چگونه جرم هست، خصلت‌های بد هست و ...

متوجه شدم انگار خدا اعمال این ماه، که ساده‌ترینش گرسنه ماندن و بهم خوردن زمان خواب است، را این شکلی طراحی کرده که انسان‌ها به آن حالتی از خودشان برسند که در نفس درون، آن چیز واقعی که در ناخودآگاه‌شان دارند، برسند و خود خود واقعی‌شان رو بیاید

در واقع شهودم این بود که رمضان ماه خودشناسی خود است، یک طراحی عجیب و دقیق آیینه‌گونه برای این خود واقعی‌ات را ببینی!

اگر مثلا دم افطار به خاطر گرسنگی اخلاقت به هم می‌خورد، یعنی خود واقعی‌ات اخلاقش خوب نیست

اگر با وجود زندانی بودن شیاطین خصلت‌های بد در تو باقی است یعنی خیلی هم شیاطین بندگان خدا مقصر نیستند (اگر چه هستند) ولی تو خودت بیش‌تر مقصری!

خدا ماه رمضان را چنین قرار داده انگار تا من، ما، خودمان را بشناسیم، بتوانیم ناخودآگاه‌مان را متوجه بشویم

و این شناختن احتمالا می‌تواند کمک کند که برویم جهت درمان و اصلاح آن!

 

شب نوزدهم قرآن را که گشودم ابتدایی‌ترین آیه، آیهٔ عذاب بود. بر خودم لرزیدم ... گفتم خدایا من اگر از اشقیا هستم تو که خدایی و بر هرچیز توانایی من را به سعید تبدیل کن

 

امشب، اعمال شب بیست و سه را که می‌خواندم، در دعای پنجم مفاتیح چنین فرازی داشت «و ان کنت من الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اکتبنی من السعداء ...»

«اگر من از اشقیاء هستم، من را از گروه اشقیاء محو کن و در گروه سعدا بنویس!»

 

و وقتی که به خود بد درونت آگاهی پیدا کرده باشی، این فراز را از عمق جان از خدا تمنا می‌کنی ... خدایا تمنا می‌کنم مرا در گروه سعداء قرار بده

 

امشب اتفاق جالب دیگری هم افتاد،

قبل از اینکه شروع کنم به خواندن مفاتیح و اعمال آن، رو کردم به قبله، گفتم خدایا امتحان سختم نگیر ...

کلا که می‌دانستم ما هر لحظه در حال امتحان شدنیم. اما یک مورد خاص هست که می‌دانستم هر از گاهی خدا بابتش مرا امتحان می‌کند، هر بار سخت‌تر

مدتی بود متوجه بودم که امتحان این موضوع دارد دوباره فرا رسیده، اما امروز متوجه به غامض بودن این بار شدم

امشب رو به قبله گفتم خدایا ضعیفم؛ طاقتم اندک هست، نازک و رنجورم این امتحان که می‌گیری سخت هست؛ امتحان سخت نگیر ... 

بعد حرف زدن با خدا در این مورد، قرآن را به نیت خواندن سورهٔ عنکبوت (امشب وارد شده این سوره خوانده شود) باز کردم

شروع کردم به خواندن «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، الم، أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»

(آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می‌شوند و مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند؟)
 

زدم زیر خنده و خنده‌ام با گریه آمیخت ... انگار همین الان همین لحظه بعد از آن همه حرف با خدا که خدایا امتحان را طاقت ندارم و ... خدایا درجا پاسخم را داده بود

انصافا یادم نبود اول سورهٔ عنکبوت چنین آیهٔ محکمی دارد. انگار خدا خیلی صریح و قاطع پاسخ داده بود که بنده‌جانم! چی فکر کردی؟ فکر کردی رهایت می‌کنم و همین که بگی من ایمان دارم کافی است؟ نخیر! ما هر کسی که گفته باشه ایمان آوردم رو امتحان می‌کنیم!

چند دقیقه‌ای با گریه خندیدم و از خواندن قرآن صرف نظر کردم ... 

گفتم خدایا حالا که می‌گویی می‌خواهی امتحان بگیری و می‌دانم داری در چه زمینه‌ای امتحان می‌گیری، تمنا می‌کنم توانش را هم بدهی ... ببین چه قدر رنجور و ضعیف و کم‌توانم ... دست کم توانش را بر من ببخش ... کمکم کن که مردود نشوم و در تمام زمان خواندن سورهٔ عنکبوت و روم و دخان به موضوع امتحانی فکر می‌کردم :))

 

امشب برای ظهور و سلامتی امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دعا کنیم

خدایا دست کم امتحان‌ که می‌گیری دیدن جمال روی مولای‌مان را روزی‌مان کن 

 اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُک بی‌مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَک وَ أَحْی بِهِ عِبَادَک

ایموجی سر به دیوار کوبیدن

 

بعضی‌ها یک طوری اخلاق عجیب خوبی دارند که می‌خواهی بروی خودت را منهدم کنی

 

یادم هست یک موقعی از یک نفر شنیدم که گفت: شماها آدم خوب ندیده‌اید 

راست می‌گفت

تا آن موقع ندیده بودم

اما حالا یکی‌اش را می‌بینم

 

 

حسین نهی به قاسم دهد حسن دستور

ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است

 

شاعر: نمی‌دانم

قبلاترها «خدیجه» را نمی‌فهمیدم 

هنوز هم ادعای فهم نمی‌کنم 

ولی می‌دانم آرزوی دخترهایی مثل من، مثل بانو خدیجه بودن هست

آزاد، دین‌دار، توان‌مند

توی اکثر قریب به اتفاق خانواده‌های مذهبی دخترها این‌طور بزرگ می‌شوند که بهتر است از خانه جم نخورند و با هیچ مردی در ارتباط نباشند، اهل کار نباشند که مبادا به «ریحانه» بودن‌شان خش بیفتند و... 

اما بانو  «خدیجه»... چرا به عنوان الگوی زن، فراموش شده از ایشان یاد شود؟ زنی که نه تنها اعتقادش و دین‌داری منحصر به فرد است و آن‌قدر پاکیزه و نجیب است که مادر بانو فاطمه سلام الله علیها هست، بلکه در امور بیرون خانه هم توانمند و مثال زدنی است! کسی که جبرئیل سلام خدا را مخصوص به او می‌رساند و از دلایل رشد اسلام در کنار شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام ، ثروت وی یاد می‌شود!

سلام خدا بر ایشان و بر نسل پاک ایشان

سلام خدا بر بانویی که نسل شریفش تمام دین است و خاتمه اوصیای الهی از نسل اوست

سلام بر خدیجه کبری

من خیلی علاقه‌ای به رانندگی نداشتم.

توی کرونا فهمیدم که چه قدر لازم هست؛ چون مادرم قلبش درد می‌کرد و پدرم کمر و گردنش و کسی نبود که ماشین را براند؛ اسنپ هم نبود.

گواهینامه گرفتم ولی استفاده نکرده بودم از ماشین باز تا سه سال. هوای کمک به پدرم بعد از سه سال نشستم پشت ماشین

رحم خدا را قبلا در ثانیه‌ ثانیه‌های زندگی‌ام دیده بودم و باز دیدم

مختصرش این هست که از روی باغچه رد شدم و عمود به جاده محکم پایم را خواباندم روی ترمز و ترمزدستی را کشیدم و یک سانتی جوب ماشین متوقف شد

و باز رحم خدا را دیدم 

خوبی ماجرا این بود که پدرم اعتمادش نسبت به من هنوز وجود داشت و گذاشت ادامه بدهم 

الحمدلله رب العالمین

وقتی رسیدم خانه ثانیه‌هایی که رحم خدا شامل حالم شده بود را مرور می‌کردم

این را اینجا نوشتم تا هیچ وقت یادم نرود رحم خدا را

و باز هر از گاهی مرور کنم 

یا رحمن و یا رحیم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۳۸

بعضی نعمت‌ها را اصلا حالی‌ات نیست

همین که دو دستی می‌‌توانی بنویسی و تایپ کنی عجب نعمتی‌ است!

دارم یک دستی مینویسم

دست چپم توسط یک گربه به ظاهر وحشی بدجوری گاز گرفته شده

سقف پاسیو منزل مادربزرگم خراب شده بود آمده بود توی پاسیو گیر کرده بود

به خیالم که شبیه گربه‌های دانشگاه هست

آمدم با پیش پیش و گرفتنش ببرم بیرون ...

داستان مفصل هست

فقط یک آن نشستم روی زمین از درد دستم ... دلم ضعف رفت

تلو تلو خوران رفتم دستم را زیرآب داغ شستم و اسنپ گرفتم به درمانگاه

درمانگاه گفت واکسن هاری را بیمارستان مفید میزند

رفتم آنجا گفت باید بروی مرکز بهداشت شمیرانات

 رفتم آنجا

خالی 

سوت و کور

یک نفر مثل من آمده بود هاری بزند

 آیه‌الکرسی خوانان وارد تنها اتاقی که چراغش روشن بود شدم 

حالا دست چپم بدجوری ورم کرده به غیر از جای عمیق دندان‌های خانم یا آقای گربه

و حتی دکمه کیبرد را فشار دادن یا انگشتم را تکان دادن برایم دردناک هست

توی دلم گفتم شب نیمهٔ شعبان این شکلی یک پیام برایت می‌تواند داشته باشد

آیا قدر داشته‌های واضحت را می‌دانی؟ آیا این همه نعمت خدا به تو داده، همین دست ... بهش توجه کرده‌ای؟؟

ضمنا ... شاید موجودات از گونه‌های یکسانی باشند و ظاهر شبیه داشته باشند ولی اطمینان کردن به خاطر ظاهر کاملا اشتباه هست

داشتم فکر می‌کردم حالا با این درد چطوری بخوابم؟

یک ندایی از درون گفت شب نیمهٔ شعبان که به مثابه شب قدر هست را می‌خواهی بخوابی؟؟

بعضی وقت‌ها شاید همین درد برکت باشد و تو نمی‌دانی!!